شماره ٢٦٢: نعمت الله که پير رندان است

نعمت الله که پير رندان است
طلبش کن که پير رند آن است
بزم عشق است و عاشقان سرمست
ساقي ما امير مستان است
دل ما گنج خانه عشق است
خانه بي گنج، کنج ويران است
سخن ما به ذوق دريابد
هرکه واقف ز ذوق ياران است
همه عشق است غير او خود نيست
جان فدايش کنم که جانان است
عالم از آفتاب حضرت او
به مثل همچو ماه تابان است
نور چشم است ودر نظر پيداست
نظري کن ببين که اين آن است